سفري به مکه همراه شيخ شهيد فضل الله نوري
سفري به مکه همراه شيخ شهيد فضل الله نوري
سفري به مکه همراه شيخ شهيد فضل الله نوري
کتابچه خوزستان، گزارش سرخس ، کتابچه مرو، کلات نادري و مهم تر و مفصل تر از همه سفرنامه مکه است که به سال 1319 هجري قمري از طريق انزلي به سمت استانبول و از آنجا با کشتي به سمت جده به انجام رسيده است. صفحات 205 تا 342 کتاب سفرنامه مکه است.
سفرنامه هاي مکه در دوره قاجاري فراوان نوشته شده و به صورت يک رسم و نوعي کلاس براي فرهيختگان قاجاري درآمده است. افرادي مانند فرهاد ميرزا، برادرش حسام السلطنه، حتي دختر فرهاد ميرزا و بسياري ديگر ، هر کدام از خود سفرنامه اي برجاي گذاشته و نکات جالب و ارزشمندي را از اين راه مذهبي برجاي گذاشته اند.
اما اهميت سفرنامه حاجي عبدالله خان بدان است که در اين سفر مرحوم شيخ فضل الله نوري هم همراه وي بوده و از آنجا که کاروان آنها يک کاروان متشخص بوده در هر شهري با استقبال روبرو مي شده و به خصوص در استانبول آنان ديداري هم با سلطان عثماني داشته اند. اين اطلاعات از شيخ فضل الله کاملا جديد است و تاکنون در دسترس نبوده است.
مولف براي خود سفرنامه اش را مي نوشته و هر کجا که مساله خاصي رخ مي داده و شيخ اظهار نظري داشته يا کاري صورت داده آن را را يادآوري کرده است.
در اين سفر که با کشتي دولتي از بندر انزلي آغاز شده مهمان دار شيخ فضل الله ، شريعتمدار رشتي بوده است.
تفليس، باطوم، گذر از درياي سياه با کشتي ، طرابوزان ، و بعد هم استانبول.
در اين سفر مسائل فقهي جماعت را شيخ حل مي کرد و مولف فرهيخته و صاحب نظر کتاب هم گهگاه مطالبي مي گويد که قابل توجه است. وقتي بحث تيمم و اختلاف فقها و نظر شيخ در بيان نظر شيخ انصاري مي رسد مولف مي گويد: حال چه مي شد که قول يکي از مجتهدين يا ائمه هدي را ساير علما يک دفعه تصحيح مي فرمودند و حکم معيني در باب تيمم تصريحا نوشته مي شد و ... ديگر اين قدر اوقات خواص و عوام صرف حل اين مساله جزئي نمي شد و اين افکار ، اوقاتي را که از اول اسلام تا به حال و بعدها صرف اين مساله کرده اند و خواهند نمود صرف مسائل ديگر فرمايند (ص 228)
بالاخره به استانبول مي رسند. در آنجا ارفع الدوله مي خواهد جماعت را به مراسم سلام لوق سلطان ببرد. قراگزلو مي نويسد: ديديم جناب حاجي شيخ فضل الله و سايرين همه جمع اند و مي خواهند بروند سلام لوق . و صحبت اين است که جناب شيخ برود در مسجد و به قانون اهل سنت اقتدا به وکيل سلطان نمايد و دست بسته نماز بخواند. من اين مساله را صلاح نديده اظهار کردم که ماها جناب حاجي شيخ فضل الله را به سمت مجتهد العصري و حجه الاسلامي ايران معرفي کرده ايم حجه الاسلام شيعه که ماها در اين حدود معرفي کرده ايم چه داعي شده است بدون جهت برود تقيه در غير لزوم نمايد.. در جايي که اول مجتهد ما اقتدا به جماعت اهل سنت نمايد ديگر چه شاني براي ما باقي مي ماند (ص 232).
اما کار به استخاره مي رسد و خوب مي آيد و ترک بد. همه مي روند و در مسير حرکت سلطان در جايي ايستاده تعظيم تمنا مي کنند و سلطان هم جواب تمنا را مي دهد . مولف وصفي از قيافه سلطان آورده و سپس گويد که به مسجد اندر شديم. در مسجد زوار بخارائي و ترکماني فراواني بود. نماز در ظاهر دست بسته خوانده شد. بعد سلطان پيغام داد که مي خواهد نشان بدهد. جناب شيخ از حسن اتفاق جواب دادند که نشان براي علما در ايران معمول نيست. عصا يا انگشتري يا امتياز ديگر بدهند (ص 233). بالاخره به ديدار سلطان مي روند که در آنجا دو ساعت معطلشان مي کنند. وقتي نزد سلطان مي روند عذرخواهي مي کند که با سفير انگليس مشغول صحبت بوده است. وقتي برابر سلطان مي نشينند خيلي اظهار مهرباني کرده از موافقت مذهب و مليت و اهتمامي که سلطان در آسايش اهالي عتبات عاليات و حجاج بيت الله الحرام صحبت کرد. اما مولف ما از اين که اجازه نشستن به علما داده نشده و همان ايستاده پذيرايي کرده اظهار ناراحتي و گلايه مي کند (ص 235). نظر وي اين است که اين کار يعني رفتن جناب شيخ به مسجد خبط بو و ايستادن در معبر سلطان نيز . نظر او اين است که ناموس شيعه به اين ترتيب بر باد رفته است.
اطلاعات مولف در باره استانبول و روزنامه اختر و ايرانياني مقيم آن ديار بسيار ارجمند است. از حمام هاي بسيار کثيف استانبول سخن مي گويد و اين که وقتي حاجي عبدالله خان به حمام رفته بچه پسر براي او آورده اند و او که بسيار خشمگين شده گفتم: من حاجي هستم به مکه مي روم. گفت حاجي ها را خيلي ديده ام همه به اين حمام ها مي آيند، براي اين کار... (ص 242).
مساله ديگر که سفير دنبال آن بوده ملاقات دادن شيخ فضل الله با شيخ الاسلام عثماني بوده است. باز هم مولف ما با آن مخالفت کرده است. اما وضع به گونه اي پيش رفته که اساسا مقدمات آن فراهم نشده است. مولف شرحي از مراکز فرهنگي عثماني داده و از جمله مي نويسد: در کتابخانه کتابي که لفظ حريت و آزادي داشته باشد ، نمي توانند داشته باشند. (ص 250).
بالاخره کاروان با کشتي عازم اسکندريه شده از آنجا با قطار به سمت قاهره و بندر پورت سعيد رفته از طريق کانال سوئز عازم درياي سرخ شده به جده مي روند. در تمام بازديدي که از اماکن مختلف قاهره و باغ وحش و غيره داشتند طبعا همراهان همه با يکديگر بوده اند. در مواردي از شيخ فضل الله و نظرات وي هم ياد شده است. مثلا يکجا مي نويسد: عصر رفتيم با جناب حاجي شيخ فضل الله و سايرين به جزيره پلاس هتل (ص 283).
در مسجد محمدعلي پاشا از اشعار سنگلاخ ياد شده و اين که محمل عايشه را که کاروان حج مصر بوده از آنجا حرکت مي داده اند (ص 279) .
بالاخره وارد جده مي شوند و به جحفه رفته در آنجا بعد از مغرب و عشا محرم شده به امامت شيخ فضل الله نماز جماعت خوانند. (ص 293).
يک اتفاق در بندر جده افتاد و آن اين که کشتي احمدي که از بوشهر آمده بود به يک کشتي فرانسوي خورده آن را شکست و به دنبالش آن کشتي فرانسوي غرق شد. مولف ما از اين امر خوشحال شده مي نويسد اين مساله را به فال ميمون گرفتم که کشتي موسوم به احمدي که متعلق به تجار ايراني است زد و کشتي موسوم به الکسناندر امپراطور روس را غرق کرد. بعد هم شعري از سيد علي سادات اخوي که در اين باره سروده نقل مي کند که بيت آخرش اين است
گفت ار شکست خورد الکسندر ز احمدي
اسلام را مسلم بر کفر اعتلاست (ص 298)
اما مولف بهتر مي داند که نمي شود با اين حرفها دل خوش کرد. بنابرين مي نويسد: عجالتا که علاجي در استخلاص مملکت خودمان نمي توانيم نمود . بايد دل خود را به اين قبيل تفال ها خوش کنيم. (ص 299). اين مطالب در عين حال حقد ايرانيان را از روسها نشان مي دهد که ريشه در جنگهاي ايران و روس داشت.
شيخ فضل الله اصرار مي کند که همان شب راه بيفتند و هرچه حاجي عبدالله خان مخالفت مي کند شيخ نمي پذيرد. بالاخره با استخاره قصد رفتن مي کنند. در اينجا مولف از قونسول ايران در جده بدگويي فراوان مي کند : چند نفر ايراني در جده مقيم شده اند که در اين کار و غارت حجاج ايران همدست واسباب کار هستند و تمام اينها در اذيت مسلمان ايراني به يکديگر تقويت مي کنند (ص 303).
حاجي عبدالله مي گويد که امسال قريب صد هزار نفر از ايران به حج مشرف شده اند . زماني که راه مکه را سوار بر الاغ در پي مي گيرند در ميانه راه اعراب بدوي به آنان حمله کرده غارتشان مي کنند. در اين غارت دار و ندار حجاج را مي برند و عده اي را هم زخمي مي کنند.
اما يک حکايت جالب از برخورد يک اعرابي براي گرفتن پول يکي از حجاج:
عماد المحققين اصلا وسواسي است. در بين راه ادرار کرده و آب تطهير نيافته دستمالي به خودش بسته بوده است. عرب مي رسد. احرام او را باز مي کند مي بيند دستمالي بر سر حشفه (احليل) خود بسته. به خيال عرب که اين دستمال پول است مي گيرد، عماد مي گويد به محض گرفتن نزديک بود روح از بدنم مفارقت کند. گرفت، او کشيد من کشيدم. آخر عرب دستمال را از دست من ربود. ديد که چيزي در آن نيست انداخت و گفت لعن الله اباک. و رفت. و همچنين ميرزا محمد علي خان موسيو سه چهار ليره داشته به خايه خود بسته بود او را کشيده که غالب مردم خودشان به اختيار کشف العوره شدند. جناب شيخ خودشان احرام ها را باز کرده و خود را لخت به اعراب نشان داده . آقاي آقا علي اکبر قطيفه هاي احرام را دور انداخته مدتي بدون ساتر کشف العورده ايستاده بود. (ص 310)
زرنگ تر از همه ميرزا حسن رشديه بوده که او هم در اين سفر بوده است. او بالافاصله دستمال ليره ها را در خاک مي کند و پس از رفتن اعراب آن را در مي آورد.
به هر حال از جناب شيخ چند دانه پنج هزاري طلا و شصت و هشت ليره برده اند . (ص 310 – 311).
آنها به مکه مي روند و اعمال را انجام مي دهند. مولف ما به قدري از کثيف بودن محيط مسجد و مسعي سخن گفته که حد و حصر ندارد. وي اين مسائل را به شريف مکه هم منتقل کرده و گفته است که در حالي که اروپا به آن تمييزي است چرا بايد اينجاي مقدس اين اندازه کثيف باشد. در باره مسعي مي نويسد : تمام فضله سگ و آدم و ادرار و سرگين و شاش الاغ ، انواع کثافتها در اين راه موجود است. در دعا مي خوانند ان الصفا و المروه من شعائر است شعار خداوند به اين ... (ص 313). وي در جاي ديگر هم مي نويسد که در دنيا کثيف تر از شهر مکه شهري نيست (ص 316).
در باره بازار برده در مکه مي نويسد : دکاکين برده فروشي در بازار سرپوشيده است که غلام و کنيز سياه مي فروشند و آنها را به طور عربي به عقيده خودشان زينت کرده و نشانده اند هر جائي پنجاه الي صد نفر از پنج شش ساله الي سي ساله نشانده اند و مثل اين که اسب و الاغ بفروشند و مي فروشند. رفتم تماشا به نظرم خيلي قبيح آمد... مي خواستم خواجه بخرم نبود (ص 318).
و از اين دست مطالب که در اين کتاب بسيار فراوان است.
منبع: www.historylib.com
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
سفرنامه هاي مکه در دوره قاجاري فراوان نوشته شده و به صورت يک رسم و نوعي کلاس براي فرهيختگان قاجاري درآمده است. افرادي مانند فرهاد ميرزا، برادرش حسام السلطنه، حتي دختر فرهاد ميرزا و بسياري ديگر ، هر کدام از خود سفرنامه اي برجاي گذاشته و نکات جالب و ارزشمندي را از اين راه مذهبي برجاي گذاشته اند.
اما اهميت سفرنامه حاجي عبدالله خان بدان است که در اين سفر مرحوم شيخ فضل الله نوري هم همراه وي بوده و از آنجا که کاروان آنها يک کاروان متشخص بوده در هر شهري با استقبال روبرو مي شده و به خصوص در استانبول آنان ديداري هم با سلطان عثماني داشته اند. اين اطلاعات از شيخ فضل الله کاملا جديد است و تاکنون در دسترس نبوده است.
مولف براي خود سفرنامه اش را مي نوشته و هر کجا که مساله خاصي رخ مي داده و شيخ اظهار نظري داشته يا کاري صورت داده آن را را يادآوري کرده است.
در اين سفر که با کشتي دولتي از بندر انزلي آغاز شده مهمان دار شيخ فضل الله ، شريعتمدار رشتي بوده است.
تفليس، باطوم، گذر از درياي سياه با کشتي ، طرابوزان ، و بعد هم استانبول.
در اين سفر مسائل فقهي جماعت را شيخ حل مي کرد و مولف فرهيخته و صاحب نظر کتاب هم گهگاه مطالبي مي گويد که قابل توجه است. وقتي بحث تيمم و اختلاف فقها و نظر شيخ در بيان نظر شيخ انصاري مي رسد مولف مي گويد: حال چه مي شد که قول يکي از مجتهدين يا ائمه هدي را ساير علما يک دفعه تصحيح مي فرمودند و حکم معيني در باب تيمم تصريحا نوشته مي شد و ... ديگر اين قدر اوقات خواص و عوام صرف حل اين مساله جزئي نمي شد و اين افکار ، اوقاتي را که از اول اسلام تا به حال و بعدها صرف اين مساله کرده اند و خواهند نمود صرف مسائل ديگر فرمايند (ص 228)
بالاخره به استانبول مي رسند. در آنجا ارفع الدوله مي خواهد جماعت را به مراسم سلام لوق سلطان ببرد. قراگزلو مي نويسد: ديديم جناب حاجي شيخ فضل الله و سايرين همه جمع اند و مي خواهند بروند سلام لوق . و صحبت اين است که جناب شيخ برود در مسجد و به قانون اهل سنت اقتدا به وکيل سلطان نمايد و دست بسته نماز بخواند. من اين مساله را صلاح نديده اظهار کردم که ماها جناب حاجي شيخ فضل الله را به سمت مجتهد العصري و حجه الاسلامي ايران معرفي کرده ايم حجه الاسلام شيعه که ماها در اين حدود معرفي کرده ايم چه داعي شده است بدون جهت برود تقيه در غير لزوم نمايد.. در جايي که اول مجتهد ما اقتدا به جماعت اهل سنت نمايد ديگر چه شاني براي ما باقي مي ماند (ص 232).
اما کار به استخاره مي رسد و خوب مي آيد و ترک بد. همه مي روند و در مسير حرکت سلطان در جايي ايستاده تعظيم تمنا مي کنند و سلطان هم جواب تمنا را مي دهد . مولف وصفي از قيافه سلطان آورده و سپس گويد که به مسجد اندر شديم. در مسجد زوار بخارائي و ترکماني فراواني بود. نماز در ظاهر دست بسته خوانده شد. بعد سلطان پيغام داد که مي خواهد نشان بدهد. جناب شيخ از حسن اتفاق جواب دادند که نشان براي علما در ايران معمول نيست. عصا يا انگشتري يا امتياز ديگر بدهند (ص 233). بالاخره به ديدار سلطان مي روند که در آنجا دو ساعت معطلشان مي کنند. وقتي نزد سلطان مي روند عذرخواهي مي کند که با سفير انگليس مشغول صحبت بوده است. وقتي برابر سلطان مي نشينند خيلي اظهار مهرباني کرده از موافقت مذهب و مليت و اهتمامي که سلطان در آسايش اهالي عتبات عاليات و حجاج بيت الله الحرام صحبت کرد. اما مولف ما از اين که اجازه نشستن به علما داده نشده و همان ايستاده پذيرايي کرده اظهار ناراحتي و گلايه مي کند (ص 235). نظر وي اين است که اين کار يعني رفتن جناب شيخ به مسجد خبط بو و ايستادن در معبر سلطان نيز . نظر او اين است که ناموس شيعه به اين ترتيب بر باد رفته است.
اطلاعات مولف در باره استانبول و روزنامه اختر و ايرانياني مقيم آن ديار بسيار ارجمند است. از حمام هاي بسيار کثيف استانبول سخن مي گويد و اين که وقتي حاجي عبدالله خان به حمام رفته بچه پسر براي او آورده اند و او که بسيار خشمگين شده گفتم: من حاجي هستم به مکه مي روم. گفت حاجي ها را خيلي ديده ام همه به اين حمام ها مي آيند، براي اين کار... (ص 242).
مساله ديگر که سفير دنبال آن بوده ملاقات دادن شيخ فضل الله با شيخ الاسلام عثماني بوده است. باز هم مولف ما با آن مخالفت کرده است. اما وضع به گونه اي پيش رفته که اساسا مقدمات آن فراهم نشده است. مولف شرحي از مراکز فرهنگي عثماني داده و از جمله مي نويسد: در کتابخانه کتابي که لفظ حريت و آزادي داشته باشد ، نمي توانند داشته باشند. (ص 250).
بالاخره کاروان با کشتي عازم اسکندريه شده از آنجا با قطار به سمت قاهره و بندر پورت سعيد رفته از طريق کانال سوئز عازم درياي سرخ شده به جده مي روند. در تمام بازديدي که از اماکن مختلف قاهره و باغ وحش و غيره داشتند طبعا همراهان همه با يکديگر بوده اند. در مواردي از شيخ فضل الله و نظرات وي هم ياد شده است. مثلا يکجا مي نويسد: عصر رفتيم با جناب حاجي شيخ فضل الله و سايرين به جزيره پلاس هتل (ص 283).
در مسجد محمدعلي پاشا از اشعار سنگلاخ ياد شده و اين که محمل عايشه را که کاروان حج مصر بوده از آنجا حرکت مي داده اند (ص 279) .
بالاخره وارد جده مي شوند و به جحفه رفته در آنجا بعد از مغرب و عشا محرم شده به امامت شيخ فضل الله نماز جماعت خوانند. (ص 293).
يک اتفاق در بندر جده افتاد و آن اين که کشتي احمدي که از بوشهر آمده بود به يک کشتي فرانسوي خورده آن را شکست و به دنبالش آن کشتي فرانسوي غرق شد. مولف ما از اين امر خوشحال شده مي نويسد اين مساله را به فال ميمون گرفتم که کشتي موسوم به احمدي که متعلق به تجار ايراني است زد و کشتي موسوم به الکسناندر امپراطور روس را غرق کرد. بعد هم شعري از سيد علي سادات اخوي که در اين باره سروده نقل مي کند که بيت آخرش اين است
گفت ار شکست خورد الکسندر ز احمدي
اسلام را مسلم بر کفر اعتلاست (ص 298)
اما مولف بهتر مي داند که نمي شود با اين حرفها دل خوش کرد. بنابرين مي نويسد: عجالتا که علاجي در استخلاص مملکت خودمان نمي توانيم نمود . بايد دل خود را به اين قبيل تفال ها خوش کنيم. (ص 299). اين مطالب در عين حال حقد ايرانيان را از روسها نشان مي دهد که ريشه در جنگهاي ايران و روس داشت.
شيخ فضل الله اصرار مي کند که همان شب راه بيفتند و هرچه حاجي عبدالله خان مخالفت مي کند شيخ نمي پذيرد. بالاخره با استخاره قصد رفتن مي کنند. در اينجا مولف از قونسول ايران در جده بدگويي فراوان مي کند : چند نفر ايراني در جده مقيم شده اند که در اين کار و غارت حجاج ايران همدست واسباب کار هستند و تمام اينها در اذيت مسلمان ايراني به يکديگر تقويت مي کنند (ص 303).
حاجي عبدالله مي گويد که امسال قريب صد هزار نفر از ايران به حج مشرف شده اند . زماني که راه مکه را سوار بر الاغ در پي مي گيرند در ميانه راه اعراب بدوي به آنان حمله کرده غارتشان مي کنند. در اين غارت دار و ندار حجاج را مي برند و عده اي را هم زخمي مي کنند.
اما يک حکايت جالب از برخورد يک اعرابي براي گرفتن پول يکي از حجاج:
عماد المحققين اصلا وسواسي است. در بين راه ادرار کرده و آب تطهير نيافته دستمالي به خودش بسته بوده است. عرب مي رسد. احرام او را باز مي کند مي بيند دستمالي بر سر حشفه (احليل) خود بسته. به خيال عرب که اين دستمال پول است مي گيرد، عماد مي گويد به محض گرفتن نزديک بود روح از بدنم مفارقت کند. گرفت، او کشيد من کشيدم. آخر عرب دستمال را از دست من ربود. ديد که چيزي در آن نيست انداخت و گفت لعن الله اباک. و رفت. و همچنين ميرزا محمد علي خان موسيو سه چهار ليره داشته به خايه خود بسته بود او را کشيده که غالب مردم خودشان به اختيار کشف العوره شدند. جناب شيخ خودشان احرام ها را باز کرده و خود را لخت به اعراب نشان داده . آقاي آقا علي اکبر قطيفه هاي احرام را دور انداخته مدتي بدون ساتر کشف العورده ايستاده بود. (ص 310)
زرنگ تر از همه ميرزا حسن رشديه بوده که او هم در اين سفر بوده است. او بالافاصله دستمال ليره ها را در خاک مي کند و پس از رفتن اعراب آن را در مي آورد.
به هر حال از جناب شيخ چند دانه پنج هزاري طلا و شصت و هشت ليره برده اند . (ص 310 – 311).
آنها به مکه مي روند و اعمال را انجام مي دهند. مولف ما به قدري از کثيف بودن محيط مسجد و مسعي سخن گفته که حد و حصر ندارد. وي اين مسائل را به شريف مکه هم منتقل کرده و گفته است که در حالي که اروپا به آن تمييزي است چرا بايد اينجاي مقدس اين اندازه کثيف باشد. در باره مسعي مي نويسد : تمام فضله سگ و آدم و ادرار و سرگين و شاش الاغ ، انواع کثافتها در اين راه موجود است. در دعا مي خوانند ان الصفا و المروه من شعائر است شعار خداوند به اين ... (ص 313). وي در جاي ديگر هم مي نويسد که در دنيا کثيف تر از شهر مکه شهري نيست (ص 316).
در باره بازار برده در مکه مي نويسد : دکاکين برده فروشي در بازار سرپوشيده است که غلام و کنيز سياه مي فروشند و آنها را به طور عربي به عقيده خودشان زينت کرده و نشانده اند هر جائي پنجاه الي صد نفر از پنج شش ساله الي سي ساله نشانده اند و مثل اين که اسب و الاغ بفروشند و مي فروشند. رفتم تماشا به نظرم خيلي قبيح آمد... مي خواستم خواجه بخرم نبود (ص 318).
و از اين دست مطالب که در اين کتاب بسيار فراوان است.
منبع: www.historylib.com
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}